7 راه برای شاد بودن در محل کار

اگر کارتان را دوست داشته باشید، خیلی راحت‌تر می‌توانید هنگامی که در حال کار و فعالیت هستید، لبخند بزنید و کارهای‌تان را یکی‌یکی انجام دهید و در مقابل، اگر حس مثبتی نسبت به شغل‌تان نداشته باشید، حتماً به دنبال پیدا کردن کاری بهتر خواهید بود و هنگام کار حس خیلی خوبی هم نخواهید داشت.

اما فرقی ندارد چقدر از کارتان راضی هستید و آن را تا چه حد دوست دارید، زیرا روش‌هایی هست که همه افراد می‌توانند با استفاده از آنها در محل کارشان شادتر باشند:
 
ادامه مطلب ...

غلط نامه کدخدا

کاشمری: در آرزوی ازدواج
ژنتیک: ژنی که عامل اصلی تیک زدن در انسان می باشد
هشتگرد: ۵
خورشت بامیه: مسئولیت پختن خورشت بر عهده من است
وایمکس: درنگ چرا؟
خراب: نوعی نوشیدنی حاوی تکه های کوچک خر
شیردان: آنکه شیر خوب را از بد تمیز می دهد
گشتاور: یک سری همسایه نخاله که به هنگام برگزاری مهمانی‌های شبانه پلیس را خبر می کنند
البرز: عربها به «پرز» گویند
غیرتی: هر نوع نوشیدنی به جز چای
قرتی: نوعی چای که با قر و حرکات موزون سرو می شود
پنهانی: قلمی که جای جوهر با عسل می نویسد
مختلف: مرگ مغزی
مورچه خوار: خواهر مورچه. فحشی که موریانه ها به هم می دهند
جدول: کسی که نیاکانش علاف باشند را گویند
سه‌پایه: 3 تا آدم باحال که همیشه پایه هر حرکتی‌ هستند
یک کلاغ چهل کلاغ: نبردی ناجوانمردانه بین کلاغ‌ها
وانت: اینترنت آزاد و بدون فیلتر
اسلواکی: نرم و خرامان گام برداشتن
نیکوتین: نوجوانی خوش سیرت
تهرانی: تیکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه

پول فراوانم آرزوست

یا رب بده که پول فراوانم آرزوست
بیمارم و هزینه درمانم آرزوست
هم پول باز کردن رگ های بسته ام
هم پول ارتودونسی دندانم آرزوست
از شغل و این حقوق کم آزرده خاطرم
یک جیب پر، چو جیب مدیرانم آرزوست
یک دست، بال جوجه و دستی به تنگ دوغ
یعنی که دوغ و جوجه ارزانم آرزوست
از کاله جوش و اشکنه بدجور دلخورم
آن قیمه های خوشگل مامانم آرزوست
مادرزنم همیشه به من اخم می کند
مادرزنی چو پسته خندانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
من آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
رفتن به کیش و قشم و دوبی را که بی خیال
یک جمعه ای گذر به لواسانم آرزوست

ارمغان زمان فشمی

قرار نبوده ...

قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم. قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی

هر چه فکر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.


قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده



تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلا خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست. این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند

قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتما، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه‌زنده بودن مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد

قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم. قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم. قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده. آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا