چهار تا دوست که 30 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون …
اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم انقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد.
دومی: جالبه. پسر من هم مایهء افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد.
سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده. اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای 3000 متری بهش هدیه داد.
هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟ سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم. راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شب ها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار می کنه.
سه تای دیگه گفتند: اوه! مایهء خجالته! چه افتضاحی! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره. اتفاقا همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای 3000 متری هدیه گرفت.
روزی روزگاری یک زن آمریکایی قصد می کنه یک سفر دو هفته ای به ایتالیا داشته باشه.
شوهرش اونو به فرودگاه می رسونه و واسش آرزو می کنه که سفر خوبی داشته باشه.
زن جواب میده ممنون عزیزم، حالا سوغاتی چی دوست داری واست بیارم؟
مرد می خنده و میگه: یه دختر ایتالیایی
زن هیچی نمیگه و سوار هواپیما می شه و میره
دو هفته بعد وقتی که زن از مسافرت برمی گرده، مرد توی فرودگاه میره استقبالش و بهش میگه: خب عزیزم مسافرت خوش گذشت؟
زن: ممنون، عالی بود!
مرد می پرسه: خب سوغاتی من چی شد؟
زن: کدوم سوغاتی؟
مرد: همونی که ازت خواسته بودم … دختر ایتالیایی!
زن جواب می ده: آهان! اونو میگی؟ راستش من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم!
حالا باید 9 ماه صبر کنم تا ببینم پسر می شه یا دختر؟
یک فیلسوف ترک مى گوید:
وقتی من به دنیا اومدم پدرم 30 ساله بود یعنی سنش 30 برابر من بود
وقتی من 2 ساله شدم پدرم 32 ساله شد یعنی 16 برابر من
وقتی من 3 ساله شدم پدرم 33 ساله شد یعنی 11 برابر من
وقتی من 5 ساله شدم پدرم 35 ساله شد یعنی 7 برابر من
وقتی من 10 ساله شدم پدرم 40 ساله شد یعنی 4 برابر من
وقتی من 15 ساله شدم پدرم 45 ساله شد یعنی 3 برابر من
وقتی من 30 ساله شدم پدرم 60 ساله شد یعنی 2 برابر
من می ترسم اگه همینطور ادامه بدم از پدرم بزرگتر بشم!