زندگی را نخواهیم فهمید اگر ...

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم
فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است؟
زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم
فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند
زندگی را نخواهیم فهمید اگرعزیزی را برای همیشه ترک کنیم
فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم
فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم
زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم
فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند
زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند، پس بزنیم
فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ما سوءاستفاده کرد
زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم دیگر جرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم
زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الان را نادیده بگیریم
فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم
فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و یک‌صد کلید در دستمان است،
هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد.
شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آنها در را باز کند.
گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است.
یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحان نکنیم فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند.
از روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیشتر آشنا می‌شویم
زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.

بزرگترین آرزوم اینه که کوچکترین آرزوت باشم

هیچ اشکی برای ما نریخت
هر کی با ما یار بود از ما گریخت
چندو روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گا بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیونه فالم را گرفت
یک غزل آمد و که حالم گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود
آنچه می پنداشتیم

نامه عاشقانه

این نامه را برای هر آنکه دوستش دارید بنویسید (البته اگه تا آخرش طاقت بیاره بخونه)
علاقه و محبت شدیدی که سابقا به تو ابراز می کردم
دروغ بود و بی احساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم
به دو رویی تو بیشتر پی می برم و
این احساس در دل من جا می گیرد که بالاخره باید
از هم جدا شویم دیگر به هیچ وجه حاضر نیستم که
روزی شریک زندگی تو باشم و اگر چه عمر دوستی چون گلهای بهاری کوتاه بود
در این مدت کم به طبیعت فرومایه و هوس های پست تو پی بردم و
بسیاری از صفات و اخلاق تو برایم روشن شد مطمئن هستم که
این خشونت و تنه خوئی بالاخره تو را بدبخت خواهد کرد
اگر ازدواج ما سر گیرد
تمام عمر با پشیمانی خواهی گریست و اگر افسانه آشنایی پایانش جدایی باشد
خوشبخت خواهیم بود و حالا لازم است که بگویم
این موضوع را هیچ گاه فراموش نکن و مطمئن باش  که
این نامه را سرسری نمی نویسم و چقدر ناراحت کننده است اگر
باز هم بخواهی در صدد دوستی با من باشی بنابراین از تو می خواهم
جواب نامه مرا ندهی چون نامه تو سرتاسر
دروغ و تظاهر است و تنها چیزی که نداری
محبت است و من تصمیم گرفتم برای همیشه
تو و یادگاری تلخ عشقت را فراموش کنم دیگر به هیچ وجه نمی توانم
خودم را راضی کنم که دوستت داشته باشم و شریک زندگی تو باشم
و حالا اگر می خواهی به محبت من پی ببری نامه مرا یک خط در میان بخوان
دوستت دارم

پدر، دوست ‏دخترم حامله است!

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملا مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:

پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست ‏‏دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با  پیدا کردم، او واقعا معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش، لباسهای تنگش، موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر اون حامله است استاکی به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه استاکی. چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم و برای تجارت. به کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیها. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه و استاکی بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
با عشق، پسرت جان

پاورقی: پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه تامی فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت اوضاع برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن