بزرگترین آرزوم اینه که کوچکترین آرزوت باشم

هیچ اشکی برای ما نریخت
هر کی با ما یار بود از ما گریخت
چندو روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گا بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیونه فالم را گرفت
یک غزل آمد و که حالم گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود
آنچه می پنداشتیم

نامه عاشقانه

این نامه را برای هر آنکه دوستش دارید بنویسید (البته اگه تا آخرش طاقت بیاره بخونه)
علاقه و محبت شدیدی که سابقا به تو ابراز می کردم
دروغ بود و بی احساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم
به دو رویی تو بیشتر پی می برم و
این احساس در دل من جا می گیرد که بالاخره باید
از هم جدا شویم دیگر به هیچ وجه حاضر نیستم که
روزی شریک زندگی تو باشم و اگر چه عمر دوستی چون گلهای بهاری کوتاه بود
در این مدت کم به طبیعت فرومایه و هوس های پست تو پی بردم و
بسیاری از صفات و اخلاق تو برایم روشن شد مطمئن هستم که
این خشونت و تنه خوئی بالاخره تو را بدبخت خواهد کرد
اگر ازدواج ما سر گیرد
تمام عمر با پشیمانی خواهی گریست و اگر افسانه آشنایی پایانش جدایی باشد
خوشبخت خواهیم بود و حالا لازم است که بگویم
این موضوع را هیچ گاه فراموش نکن و مطمئن باش  که
این نامه را سرسری نمی نویسم و چقدر ناراحت کننده است اگر
باز هم بخواهی در صدد دوستی با من باشی بنابراین از تو می خواهم
جواب نامه مرا ندهی چون نامه تو سرتاسر
دروغ و تظاهر است و تنها چیزی که نداری
محبت است و من تصمیم گرفتم برای همیشه
تو و یادگاری تلخ عشقت را فراموش کنم دیگر به هیچ وجه نمی توانم
خودم را راضی کنم که دوستت داشته باشم و شریک زندگی تو باشم
و حالا اگر می خواهی به محبت من پی ببری نامه مرا یک خط در میان بخوان
دوستت دارم

کجایی ای رفیق نیمه راهم

کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم

کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه، و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد.

طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست من از عبور نگاهی شکسته ام
آری شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست به حال من دل گرفته هم خندید تو هم بخند حبیبم، بخند، حرفی نیست.

خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد!
خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری...
خیانت می تواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد.

وقتی که دیگر نبود به بودنش نیازمند شدم و وقتی که دیگر رفت من در انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم.

بسوزد خانه لیلی و مجنون که رسم عاشقی در عالم انداخت اگر لیلی به مجنون داده می شد دل هیچ عاشقی رسوا نمی شد.

چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم.

با تو می کشد گهی دلم به مهر

با تو می کشد گهی دلم به مهر
ای گسسته هر زمان دلم به قهر
با تو می تپد دلم به کوچه خیال
بی تو می رمد دلم ز خانه های شهر
در نگاه من چه موج های اشتی
در ستیز صخره نگاه مات تو
با منی تو ای دریغ و در کنار من
هر زمان دلت به جستجوی دیگری
منهم ای فریب خسته روز و شب
با توام ولی در ارزوی دیگری
با توام نه الفتی چنان که بود
خسته از توام تو خسته تر ز من
نه هوای با تو ماندنم به دل
نه توان از توام گریختن